زرشکیانه!!

W E AR_E LI VI/NG I N A FA/ N_TA SY

زرشکیانه!!

W E AR_E LI VI/NG I N A FA/ N_TA SY

اخر جمله نقطه میگذارند.نگذاری یا با حجم دیگران اموزشات عالی ات را به فراموشی میسپاری تا با باد برود و یا بیست و پنج صدم کمتر از بالای پستی میاندازتت.انقدر ساده و جویدنی که یک تکه لاستیک. عنوان ها،شعار ها سرود ها و سخن ها نقطه دارند،اشکار و نهان ،تاریک و روشن.مدتهاست بر ارزو نقطه میگذارند،دیر زمانیست ارمان ها را باران اسید شسته و فرو خورده و نقطه دار تحویلت میدهند،گفتنی "خیلی شیک و مجلسی"

کودکیم را نقطه گذاشتم،ان روز اول مدرسه که در اتش حسادت به کیف عرسکیش سوختم،انچنان سوخته و کز خورده که اکنون دشوار میشناسمش.سالهاست توبره ای مالامال نقطه شده ام،حکایت روزها و سال هایی که سوزانده ام.امید هایم را کوبانیده ام،ارمان را شبی زهر خورانده ام و انگاری روز جمعه ای در نوایی گم شده ام و شب بعد لای کتاب معارف اسلامی پیدایم کرده اند،از هر زاویه دیدی که نگاه میکنم تا زندگی فاصله فراوان دارم،زود بود سر حافظه ام نقطه بگذارم.

میگویند هستی جایی نقطه میگیرد،میگویند جایی هست که شکافتنی ها تمام میشود،می گویند ادم بهشتی بود و نقطه گرفت،شاید اگر سیب نخورده از بهشت میرفت مهر عصیان بر وجودش نمیزدند،اخر بهار اینچین اغاز شده و تا انتها غاریست نمناک و تاریک و کبره بسته، مثل ان نومیدی خزنده،که از چشم های کودک دست فروش بیرون میزند،مغروق گند ابی که پاچه ها را بالا زده و ابروها را به چروک پیشانی کوفته پشت سرش میگذارند،انقدر گفته اند و گفته اند و من ناشینده گرفته ام،از خویشتن هم دورم،یا صدای افکارم را نمیشنوم ویابیداری ام گرفتار عصر یخ بندانیست که اشناست،دیر وقتی نیست که توهم بیداری زنده نگاهم میدارد.

عزیزانی که بنده را در لیست لینک هایشان جا داده بودند خواهشمند است ادرس قبلی را پاک کرده و وبلاگ کنونی را جایگزینش کنند.

بوفالو ها و مورچه ها

هیچ وقت نمیشود در پیاده رو سلانه سلانه با کفش های کتانیت اردنگی ای نثار هوایی که دایم خدا خاک روی سرت میریزد کنی و بعد زیر پای رهگذر بغلی به مشتی گوشت و خون و استخوان تبدیل شوی که سلاخ هم رقبت نمی کند نگاهش کند.ادم ها به طنازانه ترین حالت ممکن همه مثل همند! تغییر اندازه شان به قدر معیار سنجش تفکرشان نخ نماست.

این یکی کارت را میسازد.

دنیا بایستی جنگلی باشد.بعضی ادم هایش پاگنده باشند و تا جرقه میزنی که روبریت جولان میدهند له شوی.بعضی هایشان قصد هم ندارند اینگونه پایان تاسف بار تراژدی "پول در اور و یا بمیر"باشند.اما تابلو های خطر نصب شده رویشان حتما و طبق حکم ماهیتشان بایستی جذاب ترین چیز برای مورچه ها باشد.میدانم!چون خودم مورچه و پاگنده را دیده ام!از دریچه چشم های مورچه.

بعضی دیگر باید حلزون باشند.نوعی حلزون فیل پیکر تند رو.این یکی لهت نمیکند!اما معلوم نیست از کدام نا کجا ابادی مورچه به بیماری مزمن "ایستادگی" مبتلا میشود و به حکم طبیعت لابد! بیماری همان هنگامی عود میکند که حلزون درست در یک میکرونی مورچه ایستاده باشد.اگر گچ برداریم و روی تخته سبز تیره صلیب کج و کوله ای بکشیم و به سنت مبصر ها خوب ها و بد هایش کنیم خوبش این است که له نمیشوی.خوبش اینست که حالیت نمیشود ان ناخالصی ای هستی که تا نا کجاابادی به بار کشیده میشوی.خوبش که این اخری خوشمزه هم هست توهم پیشرویست!توهم طی مسیر.

اما بدش انست که اکسیژنی برایت باقی نمیماند.میشوی جسد زنده و یا انجور که ان طرف تر ها میگویند زامبی.اما جالب انجاست که دیگری ای کنارت نیست تا نوش جان کنی و خودت را میخوری.با مغز و سر و پاچه ات کله پاچه درست میکنی و لقمه لقمه دهان انگل همزیستت می انذازی،چشم و گوش و دهانت را میدوزی به دیوار!توهم بودنشان ارامش بخش است؛با انکه میدانستی مدتها پیش کور شده ای.استخوان هایت را ارد میکنی و نان میکنی اش و لباس می پوشی و میروی جهنم تا برای لاشخور ها بیندازی شان و تماشاشان کنی.

شیر ها و پلنگ ها را که بگذریم بوفالو ها میمانند.گرد و خاک که میشود بوفالویی گرمپ و گرمپ می جهد بیرون و به ضایعاتی میماند که از خود کالا بزرگ تر است.بوفالو ها محکومت میکنند.اگر ازشان بروی بالا و همانجا ساکت بمانی میتوانی در کمال ارامش،شیون مورچه های دیگر را تماشا کنی.لبته تو دیگر مورچه نیستی.تو همان بوفالویی و مسخره اینست که مورچه ها همه باهم میشوند بوفالو و مورچه ها فکر میکنند عاقبت قرار است همه باهم مورچه شوند.چه خیال خامی.

اهای لعنتی!سرم را تکان میدهم میخ ها صدا می دهند!بیا پایین.خسته ام از سنگ انذازی.

مقدمه چینی

درد را عریان مکن و نگذار همان جور لخت و عور بر و بر به قراضه های ذهنت نگاه کند.لباس تنش بپوشان،بزکش کن و بگذار بتی باشد،تا همچو منی از پرستش نسخه بدلی درد هایت ناخن ها را تا ته بجود.