درد را عریان مکن و نگذار همان جور لخت و عور بر و بر به قراضه های ذهنت نگاه کند.لباس تنش بپوشان،بزکش کن و بگذار بتی باشد،تا همچو منی از پرستش نسخه بدلی درد هایت ناخن ها را تا ته بجود.
لباس هم تنش کنیم .می دانی آخر درد است ...این و آن شکل ندارد ... تحملش سخت است که دردهایم را نسخه پیچی باشد و باز هم به ذهنم نگاه کند شاید عریان بتوانم سرجایش بنشانمش ... البته خیالی واهیست اما بهتر است با واقعیت دردهای روبه رو باشم .
ما درد را تحمل نمیکنیم.میفروشیمش تا فراموشش کنیم،مثل هزاران درد از یاد رفته دیگر.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
لباس هم تنش کنیم .می دانی آخر درد است ...این و آن شکل ندارد ...
تحملش سخت است که دردهایم را نسخه پیچی باشد و باز هم به ذهنم نگاه کند
شاید عریان بتوانم سرجایش بنشانمش ...
البته خیالی واهیست اما بهتر است با واقعیت دردهای روبه رو باشم .
ما درد را تحمل نمیکنیم.میفروشیمش تا فراموشش کنیم،مثل هزاران درد از یاد رفته دیگر.