مرا فقدان اراده و یاسست عنصری نامیده اند.شناسه من شعر های نسروده،داستان های نگفته،شاهکار های ادبی نا نوشته،تفکرات زرین نابازگفته و نواهای ناشنیده و هزاران هزار تراوش محبوس در جمجمه ام رنگین می سازد.من ان ایستادگی ام که هنگام زاده شدن مرد،من ان فریادم که هنگام سر دادن تارهای صوتی را گم کرد.در بطن ادمی توهم "بودن" را سرشته ام.
چیزهایی ست که وجود دارند؛مثل ان شیطان گوشه اتاق.هر چه بیش تر نبینی اش اتاق را راحت تر تحمل میکنی.انان مرا نمیبینند و تو میبینی.مرا رشته رشته سرود کن،مرا قطعه قطعه برقص،مرا هزار تکه کن تا خون بگریی.هر ان بندی که بر گردت میبینم را خواهی کند،من میمانم و تو.ابدیت میدانی چیست؟هر دم و بازمی برابر دیدگان من سر میدهی.هزار هزار عمر طی میکنی،جهنمیست که سوخته هایت را هم میسوزانند.
کور باش،دور باش.
خو اولین نظر اینجا اصولا مال ساحل بود ، خو الان مسافرته :-?
دومین نظرا هم اصولن مال من بود گمونم، نه؟ :-؟
منم که همیشه دیر میرسم :-<
سلام
خوبی؟
بابا آدم متنتو میخونه مخش می گوزه :دی
ولی انصافا خوب مینویسی.دمت گرم
دوس داشتی به وب منم بیا
کامنتم تبلیغاتی چرت نیستا.جدا مطلباتو خوندم
سلام گلی خانم
دیدم وبت رو