اگر وسط بازی بود بهتر میشد.همانقدر ساده بود که بگویی "استوپ" و از زمین بازی بکشی بیرون،و قشنگ بدانی دنبالت کسی نمیاید.
اما انقدر ها ساده نیست وقتی از بالای برج دیدبانی اش وارسی ات میکند و تو عاجزی از فهماندن هستی روی چوب کبریت بناکرده ات.انقدر سخت میشود که دلت یک گوش اضافه شنوا وسط پیشانیش میخواهد ،تا بگویی و گفته هایت بی گذر از قوه ادراک انعطاف ناپذیرش انجام شوند.تا او رویش را برگرداند و بمانم با بازوی کرخ و دریای تا عمق به کثافت نشسته و شکوفایی مرده ترین بر جامانده هایش،با لبخند ته گرفته و پاها،دردناک و یخ زده.
کوبش ها سر به بی نهایت میکشند و موج دیگر تا کمر خیسم میکند،صدایی از بی نهایت اهسته میخواند،شاید باد،همه بادیم.در وزشی ناگهانی،و تا خدایی باشد تا بداند به کجا میرویم.
و این،انچه زنده نگاهم میدارد و ان نگاه سوزانی که زیر لب به دیگری میگوید:"این حالش خوب نیس،یه چیش میشه"
از زیر نگاه کسی نمیشه در رفت، همیشه کسی هست که نگاهت کنه، مهم اینه که تو چشاتو ببندی و حتی چهره هاشونو هم فراموش کنی، چون هیچ نگاهی نمیفهمه.
یه بخشیش نگاهه،مشکل اصلی اون شکاف واقع در یک سوم انتهایی صورتشه که بهش میگن چاک دهن.
l:
?
فشارش اینجاست که بازی نیست، ولی از اون بچگونه تر ـه.
اصولا بچه ها اهمیتی نمیدن کی چی فکر میکنه.یکم توهم عقل رس شدن همچین تفکراتی بارشه.
جداً نمیشه حتی به زور یه کاری کرد که حرفای دیگران هیچ تاثیری روت نذاره هر چه قدرم که شعار بدی نمیشه واقَن:-؟آدم گاهی احتیاج داره یکی بگه :" هی رَفیق! کارت درُسته!" کمتر کسی پیدا میشه این روزا:|